پیرمرد و رایانه











غریبه ی آشنا
غریبه آشنا... دوسـتت دارم بیا...

وقتی پیرمرد با لب های لرزان و کلماتی شکسته تقاضایش را گفت ،
مربی آموزش رایانه با لبخندی ملیح همراه با نگاهی مهربان به او خیره ماند…سرهای جوان هایی که هرکدام پشت رایانه نشسته بودند ،یکی یکی به طرفش چرخید .
پچ پچ های ریز نامفهومی شنیده می شد . “سر پیری و معرکه گیری ”
این اصطلاحی بود که انتظار شنیدنش را داشت .
شاید هم به همین خاطر بود که تنها این جمله راشنید . عرق سردی نشست روی پیشانیش. لرزش دستانش بیشترشد، پیرمرد ضعیف تر از آن بود که تاب نگاه های سنگینو پچ پچ دیگران را داشته باشد .
اما مربی با مهربانی او را پشت رایانه نشاند و بنا به تقاضای او چت کردنرا همراه با وب کم به او آموزش داد.
حالا او خوشحال است که بعد از سالها می تواند دختر و نوه هایش را که آن سر دنیا زندگی می کنند ،هر روز ببیند.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

جمعه 5 ارديبهشت 1393 | 23:21 | غریبه ی آشنا |